دیگر خسته شده ام...
امیدی نمانده برای فرداهایم...
میترسم...از این همه دو رویی میترسم...
خسته ام...
همانند پیر مردی ناتوان که برای یک قدم راه رفتن محتاج دستان کسی دیگر است...
قلبم را در دستانش گرفته و فشار میدهد بغض...
خسته ام...

نظرات شما عزیزان:
پریا 
ساعت11:19---31 شهريور 1392
ساکنان دريا پس از مدتي صداي موج را نميشنوند... چه تلخ است قصه عادت!!!
sherlock 
ساعت12:46---22 شهريور 1392
upam khoshhal misham biayay
AMIR 
ساعت10:18---14 شهريور 1392
غصههای زندگی ات را با قاف بنویس
که هرگز باورشان نکنی!
zahra 
ساعت0:12---14 شهريور 1392
salam azizam webe kheili ghashangi dari khoshhal misham be webam sar bezanio nazar bedi man linket kardam dus dashti linkam kon
AMIR 
ساعت16:14---13 شهريور 1392
تقدیم به کسی که اسمش انتها ندارد…
محبتش پایان ندارد..
فراموشی اش امکان ندارد…
AMIR 
ساعت11:35---13 شهريور 1392
اسمت را موج میبرد،خودت را کشتی،موهایت را باد ویادت را دفتر گم شده ام...اسمم را سنگی نگه میدارد،خودم را گوری ویادم را...مهم نیست!
AMIR 
ساعت21:58---12 شهريور 1392
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره اشتباه کنیم
من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی ، بیا گناه کنیم ...............
احسان 
ساعت13:48---12 شهريور 1392
وای محیا جان وبلاگ عالیه وهم قالبت
اما برای پستت هم زیباست
پاسخ:قربوووووووووووووووووونت